سخنان بزرگان

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

 

هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند … نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار , جملات زیبا

.

برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار ,

.

گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند . نادر شاه افشار

.

سخنان بزرگان , سخنان نادر شاه افشار ,

.

کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم . نادر شاه افشار

.

اشعار دلنشین عاشقانه

خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم را کسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیرد
تمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...
همان پیراهنی که بویی از کافور می گیرد
کلاف سرنوشتِ من به دستان تو وا می شد
ولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیرد
تو رفتی و دل این ماهی تنها برایت مرد ...
ودستِ وحشی او را کسی با تور می گیرد
مرا در کاخ های بی طلوع خود رها کردی
ببین خوشبختی از چشم قشنگت نور می گیرد
ببین برگرد اینبارو ... خودت را جای من بگذار

دل می شکستی پشت هم بی عذرخواهی

درحدّ بی اندازه ای مغرور بودی

انصاف هم خوب است اگرمنطق نداری

دلبرشدی وقتی که از من دور بودی

شاید دلم پر باشد از نامهربانی 

اما تورا میخواستم هر جور بودی...

چنان آشفته ام کردی که ابراهیم بت ها را
به حدی دوستت دارم که دنیادوست دنیا را

جهان را با تو تنها می شود چندی تحمل کرد
الهی بی‌تو چشمانم نبیند صبح فردا را
جهان زندان دلبازی است، دلتنگی به من می‌گفت
که ماهی‌ها نمی‌خواهند حتی تنگ دریا را

برایم سیب و آرامش بخر با لحن ازمیری
که من امروز بی‌رحمانه "ناظم حکمت"م، سارا!

کسی در چشم‌هایم زیر لب انجیل می‌خواند
و رحمت می فرستد مردگان، حتی یهودا را

عاقبت با یک غزل، او را هوایی میکنم
بعدِ عاشق کردنش، خود را فدایی میکنم
گفته اند او عاشقِ شعر است و شاعر پیشگی
با همین ترفند، از او دلربایی میکنم
من که "شاعر" نیستم، اما به عشقِ او چنین
در میانِ دوستان، "شاعر نمایی" میکنم !!
قلب او سنگیست، من میکوبمش با شعــر ناب
کعبه ای می سازم از آن و خدایی میکنم
او طلسمم کرده با آن چشم های آبی اش
شعر میخوانم، نگاهش را گدایی میکنم
من به اعجاز "غزل" بر قلب انسان واقفم
آخرش هم با "غزل" او را هوایی میکنم

فواره‌وار،‌سربه‌هوایی و سربه‌زیز
چون تلخی شراب، دل‌آزار و دل‌پذیر

ماهی تویی و آب، من و تنگ، روزگار
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

مرداب زندگی همه را غرق کرده است
ای عشق، همتی کن و دست مرا بگیر

ای مرگ می‌رسی به من، اما چقدر زود
ای عشق می‌رسم به تو، اما چقدر دیر

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است، خوشا لذت مسیر

چشم‌انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

زن قدیم وزن جدید طنز

ظهر ساعت ۱۵

زن ایرانی قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.

 

زن ایرانی جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.

 

عصر ساعت ۱۶

زن ایرانی قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.

 

زن ایرانی جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کشد.

 

عصر ساعت ۱۷

زن ایرانی قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.

 

زن ایرانی جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.

 

عصر ساعت ۱۸

زن ایرانی قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.

 

زن ایرانی جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را می‌برد.

 

شب ساعت ۱۹

زن ایرانی قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.

 

جدید: هنوز در حال خرید است.

 

شب ساعت ۲۰

زن ایرانی قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوض خانه است.

 

زن ایرانی جدید: کماکان در حال خرید است.

 

شب ساعت ۲۱

زن ایرانی قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد.

 

زن ایرانی جدید: در رستوران ، پیتزا میل می‌فرمایند.

 

شب ساعت ۲۲

زن ایرانی قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.

 

زن ایرانی جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.

۷

زن ایرانی قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.

زن ایرانی جدید: هنوز خوابیده است.

صبح ساعت ۱۱

زن ایرانی قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.

زن ایرانی جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی کمرش است

ظهر ساعت ۱۲

زن ایرانی قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.

زن ایرانی جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع پازیشن های جدید جهت چیز صحبت می‌کند

ظهر ساعت ۱۳

زن ایرانی قدیم: در حال شستن جوراب و لباس‌های آقای خانه درون تشت وسط حیاط خلوت میباشد.

زن ایرانی جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است…

ظهر ساعت ۱۴

زن ایرانی قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.

زن ایرانی جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون مایکروفر بوده و در همان حال در حال تماشای FashionTV می‌باشد.

ظهر ساعت ۱۵

زن ایرانی قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.

زن ایرانی جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ برای خرید رفته است.

عصر ساعت ۱۶

زن ایرانی قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.

زن ایرانی جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کش- 

جملات به یاد ماندنی

آن که از نبرد با دشمن تامین معاش می کند،

علاقه دارد تا دشمنش زنده بماند.

❃ فردریش نیچه ❃

هنگامی که عاشق می شویم می خواهیم نقایصمان را بپوشانیم،

نه به خاطر خودبینی بلکه اینچنین می خواهیم معشوق نرنجد. بله!

عاشق می خواهد بسان خدا باشد- نه از روی خودبینی.

❃ فردریش نیچه ❃

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند

سیبی باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری

❃ علی شریعتی ❃

گرفتاری این دنیا از این است که نادان از کار خود

اطمینان دارد و دانا از کار خود مطمئن نیست

❃ برتراند راسل ❃

عیب جامعه این است که همه می خواهند

آدم مهمی باشند و هیچ کس نمی خواهد فرد مفیدی باشد

❃ وینستون چرچیل ❃

از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند

تنها آنهایی که با خود چتر به همراه می برند به کار خود ایمان دارند

❃ آنتون چخوف ❃

زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می شود،

نه اشتباه میکنم، مثل یک کنده هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده

و به آتش هیزم های دیگر برشته و ذغال شده،

ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده

❃ صادق هدایت ❃

بکوش تا عظمت در نگاهت باشد،

نه در آنچه مینگری

❃ آندره ژید ❃

نخست کم محلیت می کنند،

بعد تمسخرت میکنند،

سپس با تو می جنگند و سرانجام اما برنده نهایی تو هستی

❃ ماهاتما گاندی ❃

به جای آنکه به تاریکی لعنت فرستید،

یک شمع روشن کنید

❃ کنفوسیوس ❃

درک صورت مسأله از حل آن مهم تر است،

چون تشریح دقیق صورت مسأله،

خود به خود راه حل آن را نشان میدهد

❃ آلبرت اینشتین ❃

بین شکست و پیروزی یک قدم بیشتر فاصله نیست

و مردم از ترس شکست، شکست می خورند

❃ ناپلئون بناپارت ❃